سلام بچهها پارت دوازدهم رمان دروغ شیرین
👇👇👇👇
برزین ذوق زده گفت: مرسی دکتر لطف دارین چشماتون قشنگ میبینه.
- مگه میشه چشمیاین همه زیبایی رو نبینه؟
از حرفهای دکتر خندم گرفته بود. انگار میدونست چه جوری باید به خانما حرف بزنه تا دلشون رو به دست بیاره. نگاه کوتاهی بهش انداختم که دیدم اونم با لبخند نگاهم میکنه .انگار فهمیده بود متوجه تملقش شده بودم چشمک بهم زد. و لبخندش بازتر شد.
ابروهام و بالا انداختم و پفی کردم .و پرونده رو دادم دست خانوم برزین و گفتم: مرسی .داروهاشون رو سر وقت بدین. خواستم برم که یهو پری مثل جن جلوم ظاهر شد و گفت: خب .....
نگفتی میای یا نه؟
متوجه نگاه بر زیان و مهرزاد شدم که سریع گفتم
- میام پری .... میام
#############
با پری رفتیم توی رستوران .رستوران شیکی بود. رفتیم روی یک میز دو نفره نشستیم. که به پری آروم گفتم:-
ولخرج شدیا.
- تو چرا اینقدر به من تیکه میندازی؟
- آخه این کارا ازت بعیده ......
- خیلی هم دلت بخواد.
- پری حاشیه نرو. من تو رو نشناسم باید بمیرم .چیکار م داری؟
- به جون خودم هیچی!!!
- هنوز عادت بچگیتو ترک نکردی؟
- کدوم عادت ؟
- یادته؟ بچه که بودیم هر موقع کارم داشتی یا اینکه چیزی ازم میخواستی خوراکیها تو بهم میدادی (با خنده ادامه دادم )اما هر وقت باهام کاری نداشتی اسم خوراکیها را میآوردم رو هوا داد میزدی مال خودمه.....
دوتایی خندیدیم. بهش خیره شدم و گفتم هیچ فرقی نکردی و فقط به جای اون خوراکیها میخوای بهم شام بدی حالا دیدی عوض نشدی؟
بگو.....من آمادم
پری کمیمن من کرد و گفت: دکتر گوهری از من خواستگاری کرد چشمام گرد شد با تعجب گفتم :جدی ؟
پری گفت :چته ؟ آروم. آره .چیز عجیبیه؟
- مرا بگو میگفتم از این دکتر بخاری بلند نمیشه.
- منم خودم تعجب کردم.
خوب میخوای چیکار کنی؟
- پری : نمیدونم راستش خودمم هنوز تو شکم.....
-شُک چرا ؟ مگه تا حالا خواستگار نداشتی ؟ اینارو ول کن تعریف کن .چی شدکه بهت گفت؟
پری : هیچی بابا توسلف نشسته بودم .که اومد پیشم و گفت که میتونم وقتتون رو بگیرم منم گفتم بفرمایید اونم شروع کرد از تعریف کردن از خانومیمنو از این حرفا آخر سرم گفت میشه آدرس بدین با خانواده بیایم خدمتتون .منم گفتم بذارید فکر کنم بعد خبر میدم .....